رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست، نویسنده و صاحب آثار: ازقصه تامثل، مردی برای تمام فصل های ما

رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست، نویسنده و صاحب آثار: ازقصه تامثل، مردی برای تمام فصل های ما

۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

آشنایی با کتاب مردی برای تمام فصل های ما به روایت تصویر

نسرین زبردست | جمعه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۵۷ ب.ظ | ۰ نظر

فایل صوتی معرفی کتاب

و

فایل صوتی نمونه هایی ازمطالب کتاب

در کانال تلگرام https://t.me/booksnz

و کانال ایتا

https://eitaa.com/booksnz

قرار دارد که می توانید بشنوید

 

فهرست مطالب کتاب مردی برای تمام فصل های ما

  • نسرین زبردست

رضایت/ ازقصه تامثل

نسرین زبردست | جمعه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۲۳ ب.ظ | ۰ نظر

  • نسرین زبردست

چای

نسرین زبردست | پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۴۲ ب.ظ | ۰ نظر

   آن روز شیفت ظهر بودم و قرار بود معلم مان از درس «چای» املا بگیرد. با آن که حرف «چ» را در درس قبل یعنی «پیچ، آچار» آموخته بودم اما هرچه فکر می کردم، یادم نمی آمد «چ» چند نقطه دارد. یکی؟ دوتا؟ سه تا؟ بیشتر؟!!!

   از حیاط خانه صدای بازی بچه ها می آمد. می دانستم باید کتاب فارسی ام را بردارم و درس چای را بخوانم اما هرچه به خودم فشار می آوردم، نمی شد؛ چون دلم می گفت: «ولش کن. برو با بچه ها بازی کن» بلأخره به حرف دلم کردم و با ناهید و محبوبه در زیر سایه های درخت توت مشغول بازی شدم.

   یکی، دو ساعتی که گذشت. محبوبه برای آماده شدن به خانه رفت. من و ناهید هم لباس هایمان را پوشیدیم و راهی مدرسه شدیم.

   در مدرسه معلم مان به ما املا گفت و کلمۀ «چای» را تا دلتان بخواهد تکرار کرد. من هم که نمی دانستم «چ» چند نقطه دارد برای هرکلمه به تعداد دلخواه نقطه می گذاشتم. یکی، دوتا، سه تا و الی آخر. تا این که دیکته تمام شد و بچه ها دفترها را جمع کردند. خانم معلم هم طبق معمول به ما مشقی گفت و پشت میز مشغول امضای املاها شد.

   مدت زیادی نگذشته بود که معلم با صدایی بلند و چهره ای خندان صدایم زد و گفت: «زبردست! بیا املاتو بگیر. آفرین، تو بیست شدی! و شادمان دفتر را به سوی من دراز کرد.

   از تعجب داشتم شاخ درمی آوردم. بلند شدم و درحالی که در دلم می گفتم: «بیست! آخه من چطوری بیست شدم؟!» دفترم را از دست های مهربان معلم گرفتم. بعد سرجایم نشستم و دفتر را باز کردم: امضا:20. بله من بیست گرفته بودم اما چطوری؟! چقدر عجیب!

   :این دفتر چقدر خوش خط و تمیز بود. من که اصلاً تمیز نمی نوشتم. خطم هم که به قول ناهید خرچنگْ قورباغه بود!

   :تازه این دفتر خط کشی هم داشت. آن هم نه یکی، دوتا، مرتب و تمیز با مداد گلی.

   :من که دفترهایم را خط کشی نمی کردم. یکی اش به زور بود چه برسد به دوتا!

   با این حال، چیزی نگفتم و خوشحال از اینکه بیست گرفته ام، دفتر را داخل کیفم گذاشتم. مدتی سپری شد. دیکته ها درحال تمام شدن بود. ناگهان معلمان با چهره ای خشمگین و اخم های در هم کشیده صدایم زد: «زبردست، بردار اون دفتر رو بیار. اون که دفتر تو نیست. دفتر داوودیه. این چه نمره ایه گرفتی؟!»

   -آها، پس اون دفتر من نبوده. حالا فهمیدم. (این جمله را پیش خود زمزمه کردم)

   معلم با عصبانیت نگاهم می کرد  اما من غرق در دنیای کودکانۀ خود بودم و معنای نگاه ناراحت او را نمی فهمیدم.

   داوودی دفترش را از من گرفت. من هم دفترم را از روی میز برداشتم سپس در نیمکت چوبی ام نشستم. دفتر را آرام باز کردم. نمره ام را دیدم و بیخیال عبرت گرفتن از این ماجراها به نوشتن مشق هایم ادامه دادم.

به قلم

نسرین زبردست

  • نسرین زبردست