رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست، نویسنده و صاحب آثار: ازقصه تامثل، مردی برای تمام فصل های ما

رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست، نویسنده و صاحب آثار: ازقصه تامثل، مردی برای تمام فصل های ما

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

عاشقانه ای برای تابستان

نسرین زبردست | يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۲۰ ق.ظ | ۰ نظر

تو را به قامت بلند زوزهایت می شناسند

به پرتوهای پرفروغ آفتاب

به آب تنی داغ دشت با تن سرد جویبار

و باروری زمین، زیر نگاه های آتشین خورشید

 

تو را به خنکای دلچسب باد

و بازی سرانگشت نسیم

با تن سیز برگ ها می شناسند

به سایه های بیقرار باغ ها

و آرایش شاخه ها

با ریسه های میوه های رنگارنگ

 

تو را به طعم ترش و شیرین لواشک و زردآلو

و نوبرانه های بی تکرار فصل های سال می شناسند

به دل انگیزی غروب های طولانی ات

و خاطره آفرینی جای خالی قدم هایت

 

تو را، ای همه برکت، ای همه سرسبزی

و ای معنی بی پایان بخشندگی

به امتداد روزهای آفتابی ات می ستایم

و هرگاه عقربه های ساعت قلبت

روی دقیقۀ صفر بایستد

و پرندۀ زمان

آخرین ضربان نبض تو را بنوازد

من

در ابتدای جادۀ بارانی مهر

و در آستانۀ پرتکرار تقویم روزها

تولد دوبارۀ تو را

به انتظار خواهم ایستاد

 

به فلم

نسرین زبردست

 

اینستاگرام

zebardastnasrin

تلگرام: https://t.me/booksnz

ایتا: https://eitaa.com/booksnz

 

 

  • نسرین زبردست

گزارش جلسۀ انجمن شعر قطب تاریخ: شنبه 1402/4/31

نسرین زبردست | جمعه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۰۲ ب.ظ | ۰ نظر

فصل ها می گذرند، روزها ورق می خورند، عقربه ها به دنبال یکدیگر می دوند تا باز، شنبه ای دیگر و بعدازظهر دل انگیزی دیگر در فصل همیشه سبز تابستان فرارسد و ما بچه های انجمن شعرقطب با جمع شدن در اقامتگاه بومگردی تهمینه، از شعرها، نثرها و نوشته های نو و کهنه مان برای هم بخوانیم.

امروز شنبه است. سی ویکم تیرماه و ما مهمان اجرای خوب خانم زینب ناصری، مجری توانمند برنامه هستیم.

«تا که پرسیدم زقلبم عشق چیست

درجوابم اینچنین گفت و گریست

 

لیلی و مجنون فقط افسانه اند

عشق در دست حسین بن علی است»

جلسۀ امروز با این ابیات عاشورایی آغاز می شود که مناسبت تمام با حال وهوای این ایام محرم دارد. به رسم هرجلسه آقای نجف زاده با غزل دیگری از حافظ آغاز می کنند. ابیات زیبای حافظ با صدای رسای ایشان در گوش تهمینه طنین انداز می شود:

 در راه عشق، وسوسۀ اهرمن بسی است

پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن...

 

تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت

همت در این عمل، طلب از می فروش کن»

اگرچه نوبت خسرو وشیرین نظامی است اما آقای موسوی اجرای چند شعرخوانی را به صلاح می دانند؛ بنابراین آقای صباغ زاده با 50 بیت آموزنده از بوستان سعدی پشت میکروفن قرار می گیرند. ابیات سعدی، ساده است و روان مانند آب و در عین حال، محکم، منسجم و اندیشیده. سعدی دراین حکایت منظوم، موضوع «قضاوت» را مطرح کرده است. موضوعی که درفضای مجازی امروز، بسیار عنوان می شود و ما عکس نوشته های زیادی را با مضمون «یکدیگر را قضاوت نکنیم» در کانال های مختلف می خوانیم. سعدی با ارائۀ شاهد مثال های گوناگون، ما را به این ضرب المثل  شیرین فارسی رهنمون می سازد که می گوید: «درِ دروازه را می شود بست، درِ دهان مردم را، نه»:

«کس از دست جور زبان ها نرست

اگر خودنمای است و گر حق پرست...

 

رهایی نیابد کس از دست کس

گرفتار را چاره صبر است و بس»

دیگر نوبت خسرو و شیرین حکیم نظامی گنجویست داستانی عاشقانه و دلکش از عهد باستان با توضیحات شیوای آقای موسوی. داستانی که هیجانات عاشقانه اش را در هفته های پیشین، پشت سر گذاشته و اکنون به مرحلۀ پیری، پندآموزی و پدرکشی رسیده است. دراین قسمت، معشوقۀ خسروپرویز (شیرین) پس از آن که او را به کسب علم و رعیت نوازی دعوت می کند، لزوم پذیرش شاه از سوی مردم را یادآور می گردد:

«زمین بوسید شیرین کای خداوند!

ز رامش، سوی دانش کوش یک چند...

 

جهان سوزی بس است و جال سازی

تو را بِه، گر رعیت را نوازی...

 

خلایق را چو نیکوخواه گردد      

به اِجماع خلایق، شاه گردد

مصراع «به اجماع خلایق، شاه گردد» یادآور اندیشۀ «انتخاب شاه از سوی مردم» است. باوری که قرن ها بعد با انقلاب مشروطه وارد فضای سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران شد و کشمکش های میان مستبدان و آزادیخواهان برای تحقق این آرمان، حوادث خونبار زیادی را در تاریخ ایران رقم زد.

در ادامۀ داستان، خسرو به مشورت با «بزرگ امید» می پردازد تا خواستۀ شیرین را جامۀ عمل بپوشاند. او پس از سؤالات بی پاسخ فلسفی و اندرزهای حکیمانۀ بزرگ امید، دربارۀ دین نوظهور اسلام و همچنین فرزند ناخلفش، شیرویه، پرسش هایی مطرح می کند. بزرگ امید، خسرو را به سازش با هردو دعوت می نماید و برحقانیت نبوت حضرت محمد (ص) صحّه می گذارد:

«مکن بازی، شَها  با دین تازی

که دین، حق است و با حق نیست بازی»

خسرو و شیرین به قسمت غم انگیز خود می رسد. خسرویِ پیر از سلطنت خلع می گردد. شیرویه به جای پدر می نشیند و برای رسیدن به خواستۀ شومش، شبانگاهان جگرگاه پدر را می شکافد و نهانی، پیغامی عاشقانه برای معشوق می فرستد. شیرین برمی آشوبد و داستان تا هفتۀ آینده ناتمام می ماند.

شعرخوانی ها:

بخش شعرخوانی با آقای یپرم آغاز می شود. ایشان چند شعر عاشقانه می خوانند که بعضی ابیاتش برایم جالب است:

«ما سرنوشت مان، گرهش وا نمی شود

چون سرنوشت مشترکی را رقم زدیم»

تکرار واژۀ «سرنوشت» و قرار دادن «گره» برای سرنوشت، به زیبایی به کار رفته است اما تشبیه «معشوق» به «عنکبوت» دربیت زیر، غریب می نماید:

«آن باغ توت بر لب سرخت چه می کند؟

کِی می رسد به دست من، آن شاه توت من؟

 

وقتی دوباره دُور خودش را تنیده است

با تارهای نازک خود، عنکبوت من»

به نظر می رسد اگر سخن سرایی ایشان به گونه ای تنظیم شود که تعبیر «پیله و پروانه» را جایگزین «تاروعنکبوت» نمایند، شعرشان گیراتر و شاعرانه تر گردد.

نوبت آقای عباسی است. ایشان سخن را با ابراز تأسف عمیق از کشته شدن آخرین پادشاه قدرتمند ساسانی و شروع انحطاط شکوه ایرانی آغاز می کنند و پس از توضیحاتی که دربارۀ قالب شعر می دهند، سروده شان را برایمان می خوانند. از میان ابیات ایشان مراعات النظیر «شاه و وزیر» در بیت:

«غم مخور، کاین وزیر نالایق

روزی ازچشم شاه می افتد»

اندیشه های سیاسی و شاه و وزیر های نالایق گذشته را در ذهنم تقویت می نماید. البته تعبیر زیبای «پلنگ و ماه» هم که پیش از این در شعرفارسی سابقه داشته، در غزل آقای عباسی خودنمایی می کند:

 «صخره صخره، قدم قدم دارم

به تو نزدیک می شوم ای ماه

گرچه آه، این پلنگ مست امشب

از لب پرتگاه می افتد»

پس از آقای عباسی، آقایان اعتقادی، دکترعلمداران و معین جلالی شعرخوانی می کنند. آقای جلالی، شعری از دیوان منوچهری را برگزیده اند با موضوع «شمع» و مدح عنصری، شاعر مداح دربار محمود غزنوی. اشعار آقای اعتقادی و علمداران، آئینی است؛ در وصف واقعۀ کربلا. استاد علمداران ضمن تذکر شیوۀ صحیح عزاداری و داشتن رفتار حسینی، ابتدا سروده ای از «حسامی محولاتی» می خوانند که غزل معروف حافظ را تضمین کرده است:

«شَه لب تشنگان می گفت زیر تیغ قاتل ها

 اَلا یا ایهاالساقی، اَدِر کأساً و ناوِلها

 

به غیراز شاه مظلومان، نبینی عاشقی صادق

که عشق، آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها...»

و سپس غزلی از «عمان سامانی» با موضوع «گفتگوی امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) درصحرای کربلا»ارائه می دهند. از این غزل، مصراع ««زن مگو، مرد آفرین روزگار» عجیب بر دلم می نشیند.

ادامۀ شعرخوانی ها:

از خوبی های برگزاری جلسات شعرقطب در بومگردی تهمینه، چای های خوش عطر و طعمی است که آقای کرمانی، مدیریت محترم اقامگاه، در ساغر جانمان می ریزند. باید باشید تا دریابید نوشیدن چای در فنجان های سفالی و در فضای سنتی اما صمیمی و با صفای تهمینه چه لذتی دارد؛ مخصوصاً زمانی که بادها می وزند و شاخه ها درهیاهوی شاد بچه ها می رقصند.

می رویم سراغ ادامۀ شعرخوانی ها با حضور سرکار خانم ریحانه صباغی، از شاعران نوجوان کانون پرورش فکری، آقای محسن نوروزی که عبارت «گرگ باران دیده» درشعرشان بحث برانگیز می شود و آقای احمد حسن زاده. شعر ایشان برای خود داستانی دارد. آن را تحت تأثیر ویدئویی از مناظر زیبا و گردشگری سروده اند و با درآمیختن احساساتشان، نام شهرها و مناطق مختلف را چاشنی شعرشان نموده اند:

 «مقصدم ابرهای بارانی

بی تو در کوچه های تهرانم

 

کهنه ام مثل چارچوب زمان

کهنه چون ارگ گنجعلی خانَم...

 

تن رودم که زخمی سنگم

چون دماوند، خفته درخاکم

 

کشوری در میان چشمانت

نیمه فعال مثل تفتانم»

بیت آخر توجهم را جلب می کند. شاید به خاطرکلمۀ «کشور» که درمصراع اول، شاعر، خودش را به آن شباهت کرده. شاید به خاطر «تفتان» و مراعات النظیرش با «نیمه فعال» و تبادر واژۀ «آتشفشان» به ذهن و شاید برای پارادوکس مفهومی موجود درمصراع اول: (قرارگرفتن کشوری وسیع در محدودۀ تنگ دوچشم).

آخرین نفرات:

خورشید درحال غروب است اما شعرخوانی ها همچنان ادامه دارد. تهمینه کرمانی به دعوت خانم ناصری از راه می رسد و مانند هفتۀ گذشته شعری از «هما میرافشار» می خواند. با نام «سنگ صبور» و از کتاب «گلپونه ها». آقای رضا حسینی از بالا و پایین های زندگی می گویند. آقای یدااللهی، روحیات یک شاعر افسرده را توصیف می کنند و مهندس جهانشیری با غزل آئینی خود به حقیقت عشق اشاره می نمایند:

«حاصل عشق به جز بی سروسامانی نیست

عشق، آن کهنه حدیثی است که تاوان دارد»

از دیگر شاعرانی که امروز شعر آئینی آورده اند، خانم فرامرزی نژاد هستند. پس از ایشان خانم قربانی یکی از سروده های «ناظم حکمت» با موضوع «کودکان جنگ» را می خوانند و سپس آقای خاکشور، شعری طولانی با ابیات:

«من از حقیقت این روشنی خبر دارم

و من که غرق تب و ترس و وحشتم هرشب

نه نور بوده برایم نه شوق بینایی»

تقدیم می کنند.

آخرین سخن سرای امروز تهمینه، آقای محمود شریفی هستند. ایشان سروده ای نیمایی با درون مایه های فلسفی-اجتماعی به همراه دارند. در شعر ایشان دغدغه های ذهنی انسان امروزی مطرح است و کلمات دنیای مدرن مانند «ربات» و «بات» به مختصات زبانی شعرشان راه یافته است. درمجموع، شعر آقای شریفی، شعر خوبی بود که دیر خوانده شد. درلحظات پایانی جلسه. زمانی که هوا تاریک می شود و همه به رفتن می اندیشند. حتی من هم که تا این لحظه فایل صوتی جلسه را برای نوشتن گزارش گوش می دهم، آنقدر خسته ام که دیگر نای نوشتن ندارم و به ذکر ابیات پایانی شعر ایشان اکتفا می کنم:

«شاید این پایان ما

بانگی از آغاز رویای تو باشد ای خدا

تا کدامین نوخدا

با کدامین نوع سلاح

درکدامین طُرفه جنگ

ناگهان بانگی برآید: بینگ بَنگ»

پایان جلسه:

خانم ناصری، اجرای خوبشان را با خواندن یکی از رباعی های زیبای دیوان شمس به پایان می برند و من هم با نوشتن یکی از خوانش های عاشورایی ایشان در پایان گزارشم، دفتر جلسه ی شعر امروز قطب را می بندم:

«باز درجان جهان، یکسره غوغاست حسین

این چه شوری است که از یاد تو برپاست حسین

این چه رازی است که صد شعله فرو مُرد و هنوز

روشن از داغ تو، ظلمت کدۀ ماست حسین»

به قلم: نسرین زبردست

ایینستاگرام zebardastnasrin

 

عکس هایی از اقامتگاه بومگردی تهمینه

و جلسۀ انجمن شعرقطب

تربت حیدریه

 

  • نسرین زبردست