رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست، نویسنده و صاحب آثار: ازقصه تامثل، مردی برای تمام فصل های ما

رنگین کمان

وبلاگ شخصی نسرین زبردست، نویسنده و صاحب آثار: ازقصه تامثل، مردی برای تمام فصل های ما

کودکی هایم

نسرین زبردست | جمعه, ۹ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۳۷ ق.ظ | ۰ نظر

koodakiha

اولین پیوند من و کتاب بازمی گردد به روزهای خوش کودکی ام. روزهایی که اگرچه به سرعت برق و بادگذشت و از صفحه ی روزگار محو گردید اما تصاویر جسته و گریخته ی آن همچنان در آلبوم ذهنم باقی مانده است و من گاه و بیگاه خاطرات رنگ و رو باخته ی آن روزها را از پشت پرده ی نمناک اشک ها و لبخندها به نظاره می نشینم. روزهایی که من و خانواده ام در خانه ای بزرگ با نمای آجری و حیاطی وسیع زندگی می کردیم و به علت  کثرت رنگ های آبی به کار رفته در آن، نامش را «خانه ی آبی» گذاشته بودیم و امروزه در تداول های عامیانه از آن با نام «خونه آبیه» یاد می کنیم.

حیاط خانه ی ما حوضی به رنگ آبی در وسط و دو باغچه ی بزرگ و کوچک در اطرافش داشت که درختان سیب، توت، گلابی و سپیدارش صبح و شام شاهد بازی و هیاهوی من و همبازی هایم بودند. آن روزها درست درهمین خانه و زیر آسمان آبی همین حیاط بود که پدرم علاوه بر عروسک واسباب بازی؛ کتاب و لوازم التحریر هم برای ما می خرید و من هرگاه از گِل بازی در باغچه، دوچرخه سواری و تاب بازی بر شاخه های درختان فراغت می یافتم، کتاب هایم را ورق می زدم و به قصه های شان از ضبط صوت گوش فرا می دادم. آن زمان  در تفکرات فصل کوتاه کودکی ام باور کردم، قرار گرفتن کتاب در کنار عروسک و اسباب بازی یعنی این که کتاب هم مثل عروسک و اسباب بازی مهم است و بعدها در بهار جوانی ام ایمان آوردم نهال ارتباط با کتاب را برای یک انسان باید در باغچه ی کوچک کودکی هایش کاشت. کاری که علاوه بر پدرم پدید آورندگان ادبیات کودک از دیرباز برای فرزندان این سرزمین انجام داده اند و قلباً سپاسگزار زحمات آنان هستم؛ بخصوص شاعران، نویسندگان و اهل قلمی که می توانند معجون گوارای اندیشه را با احساس و صورت های رنگارنگ خیال درآمیزند و ساغر ذهن انسان را با کلمات برگزیده و بیانی فصیح، لبریز از آگاهی کنند.

علاوه بر کتاب، تابلوی دیگری که از لحظات گریزپای کودکی ام همچنان بر طاقچه های اتاق فکرم خودنمایی می کند، همبازی هایم هستند. همبازی هایی که برخی از آنها حقیقی و برخی دیگر، ساخته ی خیال من بودند. خواهر، برادر و دختردایی ام، محبوبه، که در همسایگی ما زندگی می کردند و به منزل یکدیگر رفت و آمد داشتیم، همبازی های واقعی من بودند. محبوبه خواهری داشت به نام مریم (مهدخت) که دختری بسیار خلاق و مبتکر بود و نقاشی های بینظیری می کشید. از خاطراتی که از مریم دارم این است که گاه با برادرش، ابراهیم برای ما نمایش سایه ها اجرا می کرد و یک بارهم کاردستی تلویزیون ساخته بود و نقاشی هایی را که کار خودش بود مثل یک کارتون تلویزیونی برای ما به اجرا گذشت. مریم هرتصویری را که می آورد، داستانی از خیال خود برای آن می گفت و صدایش را متناسب با شخصیت های داستان تغییر می داد. از آنجا که داستان های مریم و نمایش های او و ابراهیم همیشه جنبه ی طنز و سرگرمی داشتند و ما بچه ها از ته دل می خندیدیم، از خاطرات به یادماندنی کودکی هایم به شمار می روند.

اما همبازی های غیر واقعی من، سه موجود خیالی بودند که اگرچه وجود خارجی نداشتند و نمی دانم چگونه و از چه زمانی به دنیای تخیالات من قدم گذاشتند اما حضور رویایی شان و حس ریاست طلبی که من در درونم نسبت به آنها احساس می کردم، موجب شد علاوه بر سخن گفتن، بازی و قهر و آشتی با آنها، عقده های کودکانه ام را نثارشان کنم و هرگاه کسی یا موضوعی موجب ناراحتی ام می شد، با درمیان گذاشتن با آنان یا بی بهانه دعوا کردن شان خود را آرام نمایم.

با این حال، این حضور رویایی مانندیگر جلوه های ناپایدارکودکی، تداوم چندانی نیافت و دوستان خیالی ام که آنها را آقُلِه، جَب جَب و نُمنُمقی صدا می زدم با ورود من به سال اول ابتدایی، کم کم در عالم تخیلاتم رنگ باختند؛ درست مثل عروسک ها، اسباب بازی ها و کتاب قصه هایی که همگی خط خطی، خراب و پاره پاره شدند و امروز، تنها خاطره ای از آنها در چارچوب تصاویری مبهم بر دیواره های سپید ذهنم بر جای مانده است. تصاویری که با لبخندی بر لب و نگاهی پرامید، مرا برای ورود به روزهای پرالتهاب و سرنوشت ساز نوجوانی بدرقه کردند و هنوز هم گاه و بیگاه صدای پای کودکی هایم را از دل آنها به وضوح می شنوم.

 

نویسنده: نسرین زبردست

اینستاگرام  zebardastnasrin

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی